«قضیه بر سر تقدیرِ از پیش نوشته شده نیست، قضیه این است که جبر و اختیار، هیچ کدام فریبی بیش نیست، مغالطهی ذوالحدین ۱جعلی است، دلخوشکنک است. واقعیت، این است که در پایان کار هر دو یکی هستند؛ یک فرایند واحد. شما آنچه را میخواهید انتخاب میکنید و هیچ حالت دیگری برای آن قابل تصور نیست. آن انتخاب است که سرنوشت شما را میسازد. این سرنوشت از ازل آنجا در انتظارتان بوده و پس از انتخاب گزینه اصلی، به هر گزینهی دیگری که فکر کنید، همان میشود نکته انحرافی مسئله. چرا؟ چون از ابتدا، تنها انتخابِ همان یک گزینه در طبیعت و ذات شما وجود داشته، نه گزینهی دیگری. این، یعنی هویت. صحبت از جبر و اختیار، پوچ و مهمل است؛ چون این باور را القا میکند که چیزی خارج از وجودتان به زندگی شما جهت میدهد، حال آن که آن نیرو، چیزی جز هویت، یعنی شاهکار روح هم نیس.»
از: گنگمحل، جان برنساید(رضا اسکندری آذر)، نشر هیرمند
۱- مغالطهای که در آن، شخص تنها حالتهای ممکن را همانهایی بداند که خودش بیان کرده، در حالی که حالتهای دیگری هم متصورند.(توضیح مترجم)